مرد کوچک ما

نامه ترلان

این روزها در حال درس خوندن برای امتحانات پایان ترم فوق لیسانسم بودم. خیلی در گیر بودم و نمی تونستم به بچه ها برسم.ترلان رو اغلب پیش مامان می ذاشتم.اما دخترم خسته میشد.یه شب یه کاغذ از زیر در انداخت تو. که اونو در تصویر میبینید. گفتم این کیه؟ گفت: این ترلانه که منتظر باباش نشسته... ...
2 تير 1393

تولد طاها

پسر گلم اوائل خرداد واست تولد خصوصی گرفتیم. یه هفته بعد همه دوستای من و مامان رو دعوت کردیم و تولد مفصلی واسه تو و ترلان گرفتیم. البته اونشب تو اولش کمی با کتایون دختر عمو محمد بازی کردی ولی بعدش هم ابریشم رو زدی و هم یاس رو.پسری دیگه.پر از انرژی و غیر قابل کنترل. راستی چند کلمه جدید یاد گرفتی. مگس= ماسیس کولر=پنکه - بادی کفش=پاپا راستی رابطه عجیب تو با مادر بزرگهاته که همیشه وقتی اونها رو میبینی یه مشتی چیزی تو صورتشون میزنی.یا با قلدری یه دستوری بهشون میدی.پسر خوبم اینها همه در به کنار.تو و ترلان عشق پدرتون هستید.هر جا که باشید و هر جور که باشید دوستتون دا...
2 تير 1393
1